loading...
پایگاه خبری تحلیلی سرباز ولایت
سرباز گمنام ولایت بازدید : 59 چهارشنبه 09 مهر 1393 نظرات (0)

خود كامگي و غرور، خليفه اموي "هشام بن عبدالملك " را وا داشت كه امام محمد باقر ـ عليه‎السّلام ـ پيشواي پنجم شيعيان را از مدينه به شام تبعيد كند.

امام باقر ـ عليه‎السّلام ـ در مدت اقامت خود در شام با مردم آنجا رفت وآمد داشت، روزي ديد گروهي از نصاري به سوي كوهي كه در شام بود مي‎روند، حضرت از همراهان پرسيد: "آيا امروز نصاري عيدي دارند كه اين طور با ازدحام به جانب كوه رهسپارند؟ "

در پاسخ گفتند: "خير امروز عيد نصاري نيست بلكه يكي از دانشمندان نصاري در آن كوه منزل دارد؛ مسيحيان مي‎گويند او زمان حواريون (شاگردان حضرت عيسي ـ عليه‎السّلام ـ) را درك كرده است و هر سال در چنين روزي به ديدار آن عالم مي‎روند ومسائل خود را از او مي‎پرسند. "

حضرت به همراهانش فرمود: "بيائيد ما هم به همراه آنان نزد آن عالم برويم. "

آنها اطاعت كردند و به همراهي امام باقر ـ عليه‎السّلام ـ به طرف منزل او حركت كردند.

او در درون غاري سكونت داشت؛ نصاري، فرشي را به درون غار برده او را بيرون آورده و بر روي تختي نشانيدند، در حالتي كه بسيار پير و سالخورده بود و از شدت پيري ابروهايش بروي چشمانش افتاده بود، پس ابروهايش را با حرير زردي به سرش بسته بودند.

حضرت و ساير مردم به گرد او حلقه زدند، وقتي كه آن عالم چشم باز كرد مجذوب و متوجه امام باقر ـ عليه‎السّلام ـ شد؛ رو به حضرت كرد و گفت: "آيا شما از نصاري هستيد يا از امّت مرحومه (اسلام) مي‎باشيد؟ "

امام ـ عليه‎السّلام ـ : "از امّت مرحومه و جزو مسلمانان مي‎باشم. "
عالم: "آيا از دانشمندان هستي يا از نادانان. "
امام ـ عليه‎السّلام ـ : "از نادانان نيستم. "
عالم: "شما سؤال مي‎كنيد يا من سؤال كنم؟ "
امام ـ عليه‎السّلام‎ ـ‎: "هر چه خواهي بپرس من آماده جوابم. "

آن عالم پير نصراني، رو به نصاري كرد و گفت: "اين مرد از امّت محمد ـ صلي‎الله عليه و آله ـ است و ادعاي دانش دارد و مي‎گويد: آنچه مي‎‎خواهي سؤال كن، من آماده جوابم، الحال سزاوار است كه چند مسئله از او بپرسم. "

آنگاه رو به حضرت كرده و چنين سؤال كرد:
"خبر بده مرا از ساعتي كه نه شب است و نه روز، آن چه ساعتي است؟ "
امام ـ عليه‎السّلام ـ: "آن ساعت، از طلوع فجر تا طلوع خورشيد است. "

عالم: "آن ساعت كه نه از شب است و نه از روز، پس از چه ساعت‌هايي است. "
امام ـ عليه‎السّلام ـ: "آن ساعت از ساعات بهشت است، لذا در آن ساعت بيماران به هوش مي‎آيند و دردها ساكن مي‎شوند و كسي كه شب را نخوابيده در اين ساعت به خواب مي‎رود و خداوند اين ساعت را در دنيا موجب علاقه كساني كه به آخرت رغبت دارند گردانيده و از براي عمل كنندگان آخرت دليلي واضح ساخته و براي منكرين آخرت حجتي گردانيده است. "

عالم: "درست گفتي اينك باز من سؤالي كنم يا تو سؤال مي‎كني؟ "
امام ـ عليه‎السّلام ـ: "آنچه مي‎خواهي سؤال كن. "

عالم رو به نصاري كرد و گفت: "اين شخص (امام باقر ـ عليه‎السّلام ـ) بر مسائل بسياري واقف است و سپس رو به امام كرد و پرسيد:
"خبر بده مرا از ساكنين بهشت كه چگونه غذا مي‎خورند و مي‎آشامند ولي تخليه ندارند، (هرگز به مستراح نمي‎روند) آيا نظيرش در دنيا و جود دارد؟ "
امام ـ عليه‎السّلام ـ: "مَثَل آنها بسان "جنين " است كه در شكم مادر مي‎خورد ولي بول و غائط از او جدا نمي‎شود. "

عالم: "كاملاً درست گفتي ولي باز من سؤال كنم يا تو سؤال مي‎كني؟ "
امام ـ عليه‎السّلام ـ: "سؤال كن آنچه را مي‎خواهي. "

عالم: "خبر دهيد مرا از آنچه مشهور است كه ميوه‎هاي بهشت كم نمي‎شود و هر مقدار كه از آنها خورده شود، باز به حالت اول خود باقي است، آيا در دنيا هم نظيري دارد؟ "
امام ـ عليه‎السّلام ـ: "نظيرش در دنيا شمع افروخته يا چراغ است كه اگر صد هزار چراغ از او روشن كنند نورش كم نمي‎شود و به حالت خود باقي است. "

عالم پير نصراني گفت: "درست گفتي و اكنون سؤالي مي‎كنم كه هرگز پاسخش را نتواني گفت و آن سؤال اين است: خبر دهيد مرا از مردي كه با عيال خود همبستر شد و سپس آن زن به دو پسر حامله گرديد و هر دو (بصورت دو قلو) در يك ساعت متولّد شدند و هر دو در يك ساعت از دنيا رفتند ولي يكي از آنها صد و پنجاه سال و ديگري پنجاه سال عمر كرد، آنها كيستند و قصه آنها از چه قرار است؟ "

امام ـ عليه‎السّلام ـ: "آن دو پسر، "عزيز " و "عُزَير " بودند؛ آن دو در يك ساعت متولّد شدند و با هم سي سال زندگي كردند، آنگاه خداوند "عُزير " را قبض روح كرد و يك صد سال در صف مردگان بود، ولي "عزيز " همچنان در دنيا زندگي مي‎كرد. پس از صد سال خداوند "عُزير " را زنده كرد و او را دوباره به دنيا برگرداند و او بيست سال با برادرش "عزيز " زندگي كرد و سپس هر دو با هم در يك ساعت از دنيا رفتند، روي اين حساب "عُزير " پنجاه سال عمر كرد ولي "عزيز " صد و پنجاه سال عمر نمود. "

عالم نصراني كه از علم امام حيرت زده شده بود حركت كرد و گفت: "از من داناتر و بهتري را آورده‎ايد تا مرا رسوا نمائيد، به خداوند قسم، تا اين مرد دانشمند و بزرگوار در شام است من با شما نصاري سخن نمي‎گويم و از من چيزي نپرسيد؛ اينك مرا به مسكنم باز گردانيد. "
او را به درون غار بردند و از آن پس هر چه سؤال داشتند از امام باقر ـ عليه‎السّلام ـ مي‎پرسيدند و جواب كافي مي‎گرفتند.

منبع: الكافي - الشيخ الكليني - ج ۸ ص ۱۲۳

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • قیمت هتل های تهران
  • وبلاگ یا ثارالله
  • گردان بصیرت
  • پایگاه مقاومت اسلامی انجمن سربازان گمنام ولایت
  • وبسایت حضرت ایت الله موسوی جزایری
  • خامنه ای تنها نیست
  • پایگاه بسیج شهید محمود پازوکی
  • دانلود فایل چرا غني سازي حق مسلم و تضمين شده اعضاي NPT است؟
  • دانلود فایل ان پی تی چیست؟
  • دانلود فایل نگاهی اجمالی به آثار حقوقی توافقنامه
  • دانلود بیانیه ی توجیهی آمریکا در مورد توافقنامه ژنو
  • دانلود ترجمه ای که وزارت امور خارجه از توافقنامه ژنو ارائه داده است
  • دانلود فایل نقد و بررسی توافقنامه ژنو
  • دانلود فایل ترجمه ی صحیح و کامل توافقنامه ژنو
  • دانلود متن اصلی توافقنامه ژنو
  • دانلود فایل تحلیل های مقام معظم رهبری از ایران هسته ای
  • مدرسه ی کامپیوتر
  • پایگاه خبری عماریون
  • پایگاه خبری عصر امروز
  • پایگاه خبری 598
  • پایگاه خبری صابر نیوز
  • پایگاه خبری بی باک نیوز
  • روزنامه9دی
  • خبرگزاری دفاع مقدس
  • پایگاه درسهایی از قرآن
  • سایت جامع مذهبی فرهنگی شهید آوینی
  • بچه های قلم
  • روزنامه کیهان
  • پایگاه خبری رجا نیوز
  • سایت مقام معظم رهبری
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    به نظر شما آِیا اجرای برجام سبب حل مشکلات اقتصادی کشور می گردد؟
    به نظر شما در انتخابات مجلس دهم کدام گروه اکثریت مجلس را به دست می آورند؟
    صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5099
  • کل نظرات : 70
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 117
  • بازدید امروز : 258
  • باردید دیروز : 287
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 762
  • بازدید ماه : 2,000
  • بازدید سال : 32,211
  • بازدید کلی : 2,277,394
  • سیری در نهج البلاغه

    حکمت 174         ارزش خشم در راه خدا

    قال علیه السلام:آن کس که دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد،بر کشتن باطل گرایان توانمند گردد.


    حکمت 161       ارزش مشورت و پرهیز از خود محوری   

    قال علیه السلام:هر کس خود رای شد به هلاکت رسیدو هر کس با دیگران مشورت کرد،در عقل های آنان شریک شد.